loading...
داستان کوتاه
VEISI بازدید : 279 یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 نظرات (2)

دزدی در شبی تاریک از کوچه ای می گذشت.کم کم به ته کوچه رسید. جلو دیوار خانه ای ایستاد و به دور و برش نگاهی انداخت ، هیچ کس را ندید. سپس با چابکی از دیوار بالا رفت و چند لحظه بر سر دیوار نشست و توی خانه را نگاه کرد.حیاط خانه خلوت و تاریک بود . دزد خوشحال شد و توی حیاط پرید.کمی اطراف حیاط گشت اما چیزی برای دزدیدن ندید،  بعد از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد.لحظه ای ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کرد ، ناگهان مردی را دید که در کنار اتاق خوابیده بود.

VEISI بازدید : 519 یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 نظرات (1)

از مکالمه و پرگویی بیجا نجات پیدا خواهید کرد، اگر به خاطر بیاورید که مردم هرگز نصایح شما را قبول نمی کنند، مگر اینکه وکیل مدافع و یا دکتر باشید و آنها برای شنیدن صحبت های شما پول خرج کرده باشند.

VEISI بازدید : 265 یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

زیباترین انسانهایی که دیدم چشم رنگی ها نبودند،
قد بلندها، لب برجسته ها، مو بلوندها
هیچ کدام زیباترین نیستند،
مدلهای برندهای معروف زیباترین نیستند،
آنهایی که شبیه به ستارگان سینمای جهان اند،زیباترین نیستند.

VEISI بازدید : 222 جمعه 24 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

عقاب پیری در اثر كهولت به حال مرگ افتاده بود و در حالی كه آخرین نفسهایش را می كشید كلاغ هایی را دید كه بر گردش حلقه زده و قصد داشتند لاشه اش را بخورند.
عقاب تیز پرواز و مغرور كه هرگز خود را چنین خوار و ضعیف ندیده بود به خشم آمد و از آخرین نیرویش مدد گرفت و به آنها حمله كرد. كلاغ های ترسو و بزدل پا به فرار گذاشتند. عقاب پیر حتی در حال مرگ نیز از قدرت خویش خبر داشت اما كلاغ های بزدل با آنكه تعدادشان زیاد بود مقاومت را جایز ندانستند و فرار کردند.

VEISI بازدید : 241 شنبه 28 فروردین 1395 نظرات (0)

میگویند...
چشمي که دائم عيب هاي ديگران رو ببينه،
اون عيب رو به ذهن منتقل مي کنه
و ذهني که دائما با عيب هاي ديگران درگيره،
آرامش نداره،
درونش متلاطم و آشفته است...

samrnd بازدید : 189 پنجشنبه 26 فروردین 1395 نظرات (0)

من دريافته ام كه دوست داشته شدن هيچ و اما دوست داشتن همه چيز است و بيش از آن بر اين باورم كه آنچه هستي ما را پر معني و شادمانه مي سازد، چيزي جز احساسات و عاطفه ما نيست....پس آنكس نيك بخت است كه بتواند عشق بورزد...!

VEISI بازدید : 231 پنجشنبه 26 فروردین 1395 نظرات (0)

در سفری دریایی، مسافری درحال صحبت با ناخدای کشتی بود.
وی از ناخدا پرسید:
«چقدر طول میکشد تا شما این کشتی را متوقف کنید؟ »
ناخدا گفت:
«اگر تمام موتورها را خاموش کنم، حدود دو کیلومتر  طول میکشد تا بتوانم این کشتی را متوقف کنم. »
و اضافه کرد:

VEISI بازدید : 226 چهارشنبه 25 فروردین 1395 نظرات (0)

در روزگاران قدیم، سرداری بود مهربان و با انصاف. او به دانشمندان و بزرگان، احترام خاصی میگذاشت و همیشه از حرفهایشان استفاده میکرد. روزی به عارفی گفت: « یه جمله ایی به من بگو که در غم و شادی، مرا تسکین دهد. نه از غمها ناراحت شوم و نه از شادیها، مغرور. »
عارف، دو تکه کاغذ برداشت و چیزی نوشت و گفت: « این را در جیب چپت بگذار و این یکی را در جیب راستت. هنگام ناراحتی و شکست، چپت را ببین و موقع شادی و پیروزی، راستت را.»

VEISI بازدید : 335 چهارشنبه 25 فروردین 1395 نظرات (0)

سه مورچه روی بینی مردی که در آفتاب به خواب رفته بود به هم رسیدند، پس از آنکه هر یک به رسم قبیله خود به همدیگر درود گفتند، همانجا سرگرم ِ گفتگو شدند.

مورچه اول گفت « از این تپه ها و ماهور ها برهنه تر تاکنون ندیده ام. تمام روز را در پی ِ دانه ای ، هر چه باشد ، گشته ام ، هیچ چیز پیدا نمی شود.»

مورچه دوم گفت « من هم چیزی پیدا نکرده ام ، با آن که هر گوشه و کناری را گشته ام. این به گمانم همان چیزی ست که همگنان ِ من به آن می گویند زمین ِ نرم و روان، که چیزی در آن نمی روید.»

تعداد صفحات : 14

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 132
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 287
  • بازدید سال : 11,745
  • بازدید کلی : 54,333